بابایی رفته سفر
دلم برا باباییت تنگ شده. دیروز تا حالا ندیدمش. رفته مسافرت. قرار بود امروز بیاد. اما این طور که معلومه باید اونجا بمونه و کاراش رو تموم کنه. روزای سختی رو سپری میکنیم روزای بیکاری هر دومون. خدایا خودت یه دری برامون باز کن من دارم خفه میشم. از سربار بودن بدم میاد.خدایا چشم به امید تو دارم ناامیدم نکن. خدایا...
نویسنده :
مامانی
12:53